مرگ
نیاز های زندگی تو را وادار میکند که به بیرون حرکت کنی، اگر بخواهی به درون بروی، موضوع اساسی مورد توجه تو باید «مرگ» باشد.
فقط زمانی که از مرگ هوشیار شوی، میتوانی نیازی را خلق کنی که به درون نظر کنی، تفاوت انسان با حیوان آن است که انسان آگاه است به اینکه خواهد مرد ولی حیوان به این نکته آگاه نیست.
از مرگ نترس، فقط آگاه باش که مرگ نزدیک و نزدیک تر می آید و تو باید برایش آماده باشی.
برای بدست آوردن زندگی، ابتدا باید مرگ را بیاموزی و با مردن تن جسمانی، به زیستن در حیات الهی میرسی.
لحظه ای که هوشیار شوی که تو خواهی مرد و بدانی که مرگ یقین است، تمامی ذهنت شروع میکند به نظر کردن در بعدی متفاوت.
خانه، پول و ماشین فقط برای تو رفاه می آورند، از مرگت جلوگیری نمیکنند.
در زندگی ممکن است فقیر یا ثروتمند باشی، ولی مرگ برابر کننده ای عظیم است.
روی مرگ تعمق کن، ولی آن را از خودت دور ندان، مرگ میتواند همین لحظه بعد باشد.
اگر مرگت را به تعویق بیندازی نمیتوانی رویش تعمق کنی، اگر بگویی سی سال دیگر برایت اتفاق می افتد، آنگاه دیگر به فکر کردن در موردش نیازی نداری، با خود میگویی زمان زیادی است و هنوز خیلی وقت دارم، این حقه ی ذهن توست.
در زندگیت به خلق معانی جدید، بی معنی و مصنوعی نپرداز.
انسان فقیر چیزهای زیادی برای بدست آوردن دارد و همین به زندگیش معانی مصنوعی میبخشد، اگر همه چیز داشته باشی، پول، رفاه، سلامتی، آنگاه زندگیت بی معنی خواهد بود، قبلا نیز بی معنی بود، اما معانی مصنوعی پول و ثروت و رفاه باعث شده بود تا فکر کنی زندگیت با معنیست.
اگر برای کسب لذات بهشت، لذات جسمانی را کنار بگزاری، این ترک دنیا نیست.
اگر میخواهی بدانی زندگیت معانی حقیقی دارد یا نه، ببین اگر همه چیز داشته باشی و در رفاه کامل باشی، آیا باز هم زندگیت معنایی دارد یا نه، اگر نداشت بدان معنای زندگیت مصنوعی بوده.
در هر کاری که میکنی، در تلاش برای کسب هر چیزی که هستی به یاد بیاور که از خود بپرسی، اگر موفق شوم آنوقت این معنای واقعی زندگی من است یا معنایی است مصنوعی؟
از طریق زندگی بیاموز، زیرا درس دیگری وجود ندارد.
فقط زمانی که از مرگ هوشیار شوی، میتوانی نیازی را خلق کنی که به درون نظر کنی، تفاوت انسان با حیوان آن است که انسان آگاه است به اینکه خواهد مرد ولی حیوان به این نکته آگاه نیست.
از مرگ نترس، فقط آگاه باش که مرگ نزدیک و نزدیک تر می آید و تو باید برایش آماده باشی.
برای بدست آوردن زندگی، ابتدا باید مرگ را بیاموزی و با مردن تن جسمانی، به زیستن در حیات الهی میرسی.
لحظه ای که هوشیار شوی که تو خواهی مرد و بدانی که مرگ یقین است، تمامی ذهنت شروع میکند به نظر کردن در بعدی متفاوت.
خانه، پول و ماشین فقط برای تو رفاه می آورند، از مرگت جلوگیری نمیکنند.
در زندگی ممکن است فقیر یا ثروتمند باشی، ولی مرگ برابر کننده ای عظیم است.
روی مرگ تعمق کن، ولی آن را از خودت دور ندان، مرگ میتواند همین لحظه بعد باشد.
اگر مرگت را به تعویق بیندازی نمیتوانی رویش تعمق کنی، اگر بگویی سی سال دیگر برایت اتفاق می افتد، آنگاه دیگر به فکر کردن در موردش نیازی نداری، با خود میگویی زمان زیادی است و هنوز خیلی وقت دارم، این حقه ی ذهن توست.
در زندگیت به خلق معانی جدید، بی معنی و مصنوعی نپرداز.
انسان فقیر چیزهای زیادی برای بدست آوردن دارد و همین به زندگیش معانی مصنوعی میبخشد، اگر همه چیز داشته باشی، پول، رفاه، سلامتی، آنگاه زندگیت بی معنی خواهد بود، قبلا نیز بی معنی بود، اما معانی مصنوعی پول و ثروت و رفاه باعث شده بود تا فکر کنی زندگیت با معنیست.
اگر برای کسب لذات بهشت، لذات جسمانی را کنار بگزاری، این ترک دنیا نیست.
اگر میخواهی بدانی زندگیت معانی حقیقی دارد یا نه، ببین اگر همه چیز داشته باشی و در رفاه کامل باشی، آیا باز هم زندگیت معنایی دارد یا نه، اگر نداشت بدان معنای زندگیت مصنوعی بوده.
در هر کاری که میکنی، در تلاش برای کسب هر چیزی که هستی به یاد بیاور که از خود بپرسی، اگر موفق شوم آنوقت این معنای واقعی زندگی من است یا معنایی است مصنوعی؟
از طریق زندگی بیاموز، زیرا درس دیگری وجود ندارد.
       + نوشته شده در جمعه سی و یکم تیر ۱۳۹۰ ساعت 14:41 توسط میلاد
        | 
       
   
 خرم تن عارفان که بدیدند و بدانستند که دنیا در وقت مرگ بدیگران همی باید گذاشتن .... هم اکنون به دیگران بگذاشتند
	  خرم تن عارفان که بدیدند و بدانستند که دنیا در وقت مرگ بدیگران همی باید گذاشتن .... هم اکنون به دیگران بگذاشتند